کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش وخاطره ها

تازگی ها تصمیم گرفتم عکس های چهار سال گذشته مون رو از روی کامپیوتر انتخاب کنم و بدم برای چاپ .کلی عکس از کیارش توی همین فایلها پیداکردم وهمه رو دادم چاپ کنن .چون اعتقادی به نگهداری عکسها روی کامپیوتر ندارم ومعتقدم بهتره عکس ها رو توی آلبوم نگاه کرد وصفایی که عکس نگاه کردن آلبوم داره کامپیوتر نداره.البته این تصمیم من فقط شامل عکس ها نبود وفیلم هایی رو هم که داشتم باید دسته بندی می کردم . داشتم فیلم ها رو نگاه می کردم چقدر برام جالب بود از تولد کیارش بعد یک ماهگی و.... همینطور اومدم جلو تا امروز .انگار روزها رو ورق زدم ومراحل بزرگ شدن کیارش عزیزم رو دیدم چقدر جالب بود برام .برای کیارش هم همینطور .کیارش مرتب ازم سوال می پرسیدچرا من اینکارو...
24 آذر 1391

کیارش وتوصیه های ایمنی

چند روز پیش داشتم رانندگی میکردم کیارش هم کنارم جلوی ماشین نشسته بود یه دفعه برگشت گفت مامان کمندر(کمربند)ایمنی تو ببند چون تساوس(تصادف )می کنی ....... حالا امروزم که کنارم نشسته بود موبایلم زنگ زد گوشیمو جواب دادم حرفم که تموم شد کیارش گفت :مامان کار اشتباهی کردی باید پارک کنی بعد با موبایلت حرف بزنی من خودم تو cd  دیدم که آقا پلیس گفت . خلاصه پسرم شده همیار پلیس و مواظب رانندگی من وباباش .چون اصلا وقتی تو ماشینه بابایی حق نداره دستشو ببره بیرون یا فرمون رو ول کنه چنان هواری می کشه سر ما که کاملا متوجه اشتباهمون می شیم ...
24 آذر 1391

کیارش و خدا

کیارش امروز اومد پیشم وازم یه سوال پرسید .مامان خدا چه جوریه ؟گفتم :منم خدا روندیدم ولی اون تو آسمونهاست.گفت :خوب مامان چه جوریه؟چه رنگیه؟گفتم مثل نوره.گفت :فهمیدم اون خورشیده . خداخورشیده.گفتم نه ما اونو نمی بینیم اون تو قلب ماست.کیارش گفت مامان وقتی تو بیمارستان شکمتو پاره کردند من اونو دیدم اون منو هل داد گفت از هوا برو تو زمین بغل مامانت. مامان فدات بشه .برای من تبلور خدا وشکوه قدرتش وجود تو پسر عزیزمه.ومن هرروز از داشتن بی نهایت ترین نعمتش که تو باشی خدا روشکر می کنم .اینقد بهت می گم خدا روشکر که تو رو به من داده این سوالات میاد تو ذهنت .ومن فدای تو بشم که خدای مهربونم تو فرشته کوچولو رو به من هدیه داد.که من از تو مواظبت کنم...
24 آذر 1391

کیارش ولوبیاها

متاسفانه لوبیاهایی که برای کیارش کاشته بودم رشد نکردن ما هم اومدیم خاک گلدون رو عوض کردیم و عدس کاشتیم که خوشبختانه عدس ها شروع به رشد کردن کردند .کیارش خیلی اونها رو دوست داره به حدی که امروز برگهای یکیشون رو بوسید .اینم عکس های کیارش همراه با گلدونش ...
17 آذر 1391

کیارش و درس های جدید

کیارش همچنان میره مهدکودک .توی این روزها سوره کوثر رو یاد گرفته.یک شعر جدید برامون می خونه (صبح که از خواب پا می شم .....)به دو صورت مختلف .زبان رو در حد مکالمه یاد گرفته .کلاس کشاورزی رو در حد کاشتن دونه توی گلدون بهشون یاد دادن .که منم برای اینکه کیارش معنیشو کاملا درک کنه چند تا لوبیا براش گذاشتم توی آب تا ریشه بزنه و توی گلدون بکاریم .اینم عکس لوبیاها و گلدون حالا ته گلدون سوراخ نبود کیارش گفت زیرشو سوراخ کنیم گفت مامان اگه زیرشو سوراخ نکنی گل ها خفه می شن.حالا منتظرم کیارش از مهدکودک بیاد تا لوبیاهاشو بکاریم. ...
22 آبان 1391

کیارش و یک شعر جدید

دیشب کیارش داشت شعر جدیدی که توی مهدکودک یاد گرفته بود برام می خوند : کی به ما دست داده دعا کنیم    خدا داده ،خدا داده کی به ما پا داده راه بریم          خدا داده،خدا داده . . کی به ما مو داده  ،یه کمی مکث کرد و نگاهی به من کرد بقیه شعرو این جوری ادامه داد: کی به ما مو داده تا توی کلیپس بذاریم       خداداده ،خدا داده کی به ما نوشابه داده تا بخوریم             خداداده،خدا داده امان از دست این شاعر کوچولو.... ...
16 آبان 1391

کیارش و پاییز

سلام ما اومدیم .کیارش این روزها میره مهدکودک و چیزهای جدید یاد می گیره .سوره توحید وناس رو می خونه .چند تا شعر جدید هم یادگرفته که توی خونه راه میره و زمزمه می کنه .بعضی روزها که دوست نداره بره مهدکدودک به من می گه مامان خانم معلم گفته منو فردا نبر .خلاصه با بهره گیری از خانم معلم حرفهاشو به ما تحمیل می کنه . خیلی منتظره که فصل پاییز تموم بشه و زمستون بیاد تا برف بباره  و آدم برفی درست کنه. شب ها ساعت 9 می خوابه تا صبح زود بتونه بیدار شه و بره مهدکودک. خلاصه اینکه با کوتاهتر شدن روزها انگار ما هم وقت کم میاریم .الان نشستم تو اتاق کیارش و کیارش وطاها دارن با هم بازی می کنن. یه چیز دیگه که کیارش به من می گه وقتی چیزی می خواد وبراش نمی خر...
7 آبان 1391

يك روز دلگير

امروز پنج شنبه است روز آخر هفته .امروز صبح اومدم سركار و يه دو ساعتي نگذشته بود كه باباي كيارش بهم زنگ زد وگفت كيارش خورده زمين و سرش شكسته. نمي دونم چه جوري رفتم خونه وقتي رسيدم ديدم كيارش داره گريه مي كنه و يه دستمال گذاشته گوشه صورتش .تا ديدمش دلم گرفت و منم گريه كردم . برديمش بيمارستان . كيارش همش گريه مي كرد و اونجا كه رسيديم كيارش مي گفت دكتر منو آمپول نزنيد .منو نبريد روي تخت .دكترا كه ازش مي پرسيدن چي شده مي گفت اشتباه رفتم خوردم زمين . ولي دكتر گفت بهتره براي اينكه جاي زخمش نمونه بخيه بشه . خلاصه كيارش رو با دردسر برديم و سه تا بخيه كوچولو خورد روي سمت چپ صورتش بالاي چشمش و بعد از انجام كار كيارش با گريه مي گفت خداحافظ آق...
18 مهر 1391

کیارش وعروسی دایی بهرام

هفته گذشته به طور کامل درگیر عروسی دایی بهرام کیارش بودیم .خرید و بازار رفتن یک طرف و تدارکات عروسی طرف دیگر کاملا وقت منو پر کرده بود .کیارش هم در این بین خونه آقاجون بود و کلی با مهمونها و شلوغی این روزها بهش خوش گذشت . براشون آرزوی خوشبختی می کنم .فرصت نکردم توی عروسی عکس بگیرم یه عکس از عروسی می ذارم ...
18 مهر 1391