کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

عکس های کیارش

کیارش توی حیاط خونه مادر شوهرم که البته طبقه پایین ما هستند .مادر شوهرم خیلی به گل علاقه داره و باغچه توی حیاطش واقعا زیباست مخصوصا فصل اردیبهشت که تقریبا همه گل هاش باز می شه. کیارش در نمایی دیگر بقیه عکس ها در ادامه مطلب پارمیدا(دختردخترخاله ام )وکیارش .جمعه قبل(91.2.1)همراه فامیل رفتیم خارج شهر .واقعا خوش گذشت همه اومده بودن همه دوستان دوران کودکی تا نوجوانی ام.یکی از اون روزها بود که همیشه دوست داشتم کلی بازی کردیم از والیبال ووسط بازی تا فوتبال .همه چیز عالی بود با کسانی که توی دفتر خاطراتم ثبت شدن تا شوهرم وکیارش که زندگی ام بدون اونها معنی نداره..... کیارش در حال ورزش کردن کیارش کنار گلهای شقایق که ماه...
8 ارديبهشت 1391

کیارش و بیماری

روز چهارشنبه ظهر مهمون داشتم .بعد از رفتن مهمون ها متوجه شدم کیارش تب داره و تبش داره شدیدتر می شه .اول اومدم با شربت استامینوفن تبش رو کم کنم که دیدم چندان تاثیری نداره .غروب اون روز هم رفتیم بیرون وبرگشتیم .خلاصه شب ساعت 9 که باز هم تب کیارش رو چک کردم دیدم داره بدتر می شه .تصمیم گرفتم ببرمش دکتر .با کلی داستان سازی و فیلم من وباباش کیارش رو راضی کردیم که ببریمش بیمارستان. بعد از اینکه به مطب دکتر رسیدیم کیارش شروع کرد به گریه کردن هرچی دکتر باهاش صحبت می کرد هیچ تاثیری نداشت .بعد از معاینه رفتیم داروهای کیارش رو گرفتیم که یه آمپول پنی سیلین و دگزا هم توی داروهاش بود که باید همون لحظه براش می زدیم .کیارش تا آمپول ها رو دید شروع کرد ...
8 ارديبهشت 1391

کیارش و این روزها

کیارش این روزها باز هم به سختی به مهدکودک میره .انگار هر چی من باهاش بیشتر سرکلاس میرم بیشتر به من وابسته می شه .حالا مهدکودک رو دوست داره و ازمن می خواد ببرمش ولی دوست داره منم اونجا پیشش بمونم .حالا نمی دونم چی می شه خداکنه زودتر به مهدعادت کنه . چند تا عکس از کیارش: کیارش در کنار لاله واژگون که هر سال قبل از اومدن بهار از خاک سربلند می کنه و نوید بهار رو به ما می ده .این گل بی نهایت زیباست و گلبرگ هاش واقعارنگ منحصر به فردی دارد. بقیه عکس ها در ادامه مطلب کیارش و طاها با عینک آفتابی در مسافرت به آبادان کیارش در حال قایق سواری دریاچه کیو خرم آباد ...
1 ارديبهشت 1391

كيارش ومهدكودك

به خاطر اينكه مامانم مريض شده وبايد استراحت كنه مجبور شدم كه كيارش رو ببرم مهدكودك تا عادت كنه اونجا بمونه.واقعا تو اين روزها كه مادرم مريض شده قدرشو بيشتر از هميشه مي دونم و به خاطر همه روزهايي كه كيارش رو پيش خودش نگهداري مي كرد تا من بتونم درس بخونم و سركار برم بي نهايت ازش ممنونم وآرامش اون روزها رو از مادرم دارم كه اميدوارم زودتر خوب بشه ومثل هميشه آرامش رو به خونواده هديه بده. الان چهار روزه كه كيارش رو مي برم مهد .خوشبختانه مهدكودك جديد خيلي بهتر از مهد كودك سابقيه كه كيارش رو براي كلاس نقاشي اونجا مي برم .اينجا مدير مهد به خودم اجازه مي ده كنار كيارش باشم تا كيارش كم كم به محيط جديد عادت كنه .خلاصه كيارش هم با اين شرايط كه البته...
18 فروردين 1391

نوروزي كه گذشت

عيدنوروز هم گذشت .اولين روزهاي بهار كه هميشه برامون پر از خاطره بوده وهست و چقدر زيباست نوروز وهمه روزهايش.امسال خيلي عيد شلوغي داشتيم واقعا سرم شلوغ بود .از يك طرف مهموني ها و ديد و بازديد ،از طرف ديگر مسافرت كوتاه و سه روزه اي كه به آبادان داشتيم ،مريضي مامانم به خاطر ديسك كمر و استراحت مطلق شدن مامانم تا دو ماه ،سركار اومدنم و بازهم مشكل قلبي پدربزرگم كه تو اين ايام شديدتر شده بود واقعا منو خسته كرد .روزهايي كه داشتم هم خوب بود هم بد ولي گذشت .باز هم عيد بود ومن هم عاشق اين روزها وبهار بودم وهمين باعث شد كه بتونم با اين روزها وآدمهاش همراه بشم و سعي كنم بهم خوش بگذره. از كيارش بگم كه اونم حسابي سرش شلوغ بود اومدن عمه م‍‍...
18 فروردين 1391