کیارش و بیماری
روز چهارشنبه ظهر مهمون داشتم .بعد از رفتن مهمون ها متوجه شدم کیارش تب داره و تبش داره شدیدتر می شه .اول اومدم با شربت استامینوفن تبش رو کم کنم که دیدم چندان تاثیری نداره .غروب اون روز هم رفتیم بیرون وبرگشتیم .خلاصه شب ساعت 9 که باز هم تب کیارش رو چک کردم دیدم داره بدتر می شه .تصمیم گرفتم ببرمش دکتر.با کلی داستان سازی و فیلم من وباباش کیارش رو راضی کردیم که ببریمش بیمارستان.بعد از اینکه به مطب دکتر رسیدیم کیارش شروع کرد به گریه کردنهرچی دکتر باهاش صحبت می کرد هیچ تاثیری نداشت .بعد از معاینه رفتیم داروهای کیارش رو گرفتیم که یه آمپول پنی سیلین و دگزا هم توی داروهاش بود که باید همون لحظه براش می زدیم .کیارش تا آمپول ها رو دید شروع کرد به چنان گریه وجیغی که نگو ونپرس .بعد اززدن آمپول ها کیارش گریه می کرد ومی گفت :مامان می خواستی برام آمپول نزنی.اونا خیلی تیز بودنمامان دیگه باید قول بدی برام امپول نزنی خلاصه بچه ام با زدن این حرفها دل منو کباب می کرد ومنم همش قربون صدقه اش می رفتم تا یه کمی آروم شد.
وقتی اومدیم خونه کیارش بهتر شده بود واومد پیشم وگفت مامان آمپول ها از بین رفتن.الان حالش خیلی بهتره فقط جای آمپول هاش درد می کنه.الهی من فداش بشم .اینم فرصت خوبی بود برای من که به کیارش یاد بدم اگر دستهاشو مرتب نشوره میکروب ها وارد بدنش می شن وباید آمپول بزنه.حالا امروز که از خواب بیدارشد اومد پیشم و گفت مامان دست وصورتم رو بشور فک کنم میرکوب (میکروب)رو دستام باشه.