کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش و angry bird

کیارش تازگی ها به شدت به بازی angry birds (پرندگان خشمگین) علاقه مند شده و همین موضوع باعث شد تا من همه قسمت های اون رو از اینترنت دانلود کنم تا کیارش با اونها بازی کنه البته بازی کیارش با کامپیوتر ساعت مشخصی داره .واقعا هم بازی جالبیه .حالا دیروز که رفتیم برای کیارش لباس بخریم مجبور شدیم بریم یه لباسی انتخاب کنیم که عکس این پرنده ها روش باشه. آخه کیارش تمام چیزهایی که براش می خریم خودش انتخاب می کنه .همین موضوع یه کم باعث دردسر ما شده ولی وقتی چیزی که دوست داره براش می خریم با رضایت تمام ازش استفاده می کنه .این محدوده انتخاب کیارش تا حدیه که من وقتی می خواستم فرش اتاقش رو هم بخرم خودش رو بردم توی فرش فروشی و فرش اتاقش رو خودش انتخا...
18 تير 1391

كيارش و فصل تابستون

بعد از مدتي غيبت ما برگشتيم .بازم فصل تابستون اومده و من سرم شلوغ شده . يادش به خير بچه كه بوديم تابستون ها فصل استراحت مون بود .ديگه از دست مدرسه راحت شده بوديم و كلي خوشحال از شروع تعطيلات . حالا كه بچه دار شديم تابستونها شده فصل شكوفايي استعداد بچه ها و كلاسهاي مختلف. آخه تو كشور ما فقط تابستونها مي شه بچه رو تو كلاسها سرگرم كرد .منم كيارش رو كلاس ‍ژيمناستيك و زبان ثبت نام كردم .كلاس زبان روزهاي زوج تشكيل مي شه و ژيمناستيك هم روزهاي فرد .خلاصه الان واسه مون پشتك مي زنه ،نرمش مي كنه،گرد مي شه (به قول خودش) ظاهرا كلاسش رو دوست داره .لباس ژيمناستيك هم براش خريديم و كلي خودمون ذوق زده شديم .الهي فداش بشم با اون لباسش .از اون ...
18 تير 1391

كيارش و اين روزها

اين روزها كيارش ديگه خيلي خوب ميره مهدكودك .واقعا ديگه خيالم راحت شد .خيلي مرحله سختي بود كه خوشبختانه پشت سر گذاشتم .احساس مي كنم كيارش يه كمي بزرگتر شده وحرفهامو بيشتر مي فهمه و راحتتر مي تونم چيزها رو براش توضيح بدم.از اين بابت خيلي خوشحالم .ديشب مهمون داشتم وكيارش كلي با پسرعموم كه سه سال از كيارش بزرگتره بازي كرد براي همين اتاقش به هم ريخت و نامرتب شد .امروز كه از خواب بيدارشدم و داشتم خونه رو مرتب مي كردم كيارش اومد پيشم وگفت مامان اتاقم نامنتب (نامرتب)شده بايد منتبش كنيم من نمي تونم تو هم بايد بياي كمكم.منم با كمال ميل رفتم كمكش و اتاقش رو مرتب كرديم. منم كه منتظرم تا تابستون شروع بشه و كيارش رو تو كلاسهاي تابستوني ثبت نام كنم...
25 خرداد 1391

سفربه شمال

روز پنج شنبه 11خرداد همراه عمه های کیارش رفتیم تنکابن .بعد از 12 ساعت رسیدیم اونجا .شب اول چون خسته بودیم استراحت کردیم و فردا صبح رفتیم کنار دریا .کیارش که از آب می ترسید یواش یواش رفت توی آب و شروع کرد به بازی کردن و صدف جمع کردن. خلاصه بعد از کلی بازی رفتیم خونه و بعدازظهر هم باز کنار دریا وآب بازی کردیم .روز شنبه رفتیم رامسر و بعد از یک صف طولانی موفق شدیم بلیط تله کابین رو دریافت کنیم وبازم بعد از یک صف طولانی سوار تله کابین شدیم ورفتیم توی جنگل های بالای کوه که واقعا زیبا بود وهمه مناظر از بالا فوق العاده بود .شب هم رفتیم شهر بازی و خیلی بهمون خوش گذشت. بقیه عکس ها در ادامه مطلب   ...
22 خرداد 1391

کیارش و چرخ وفلک

چند وقت پیش کیارش رو بردم پارک .بعد از کلی سرسره بازی یه چرخ وفلکی دوره گرد اومد که بچه ها رو سوار کنه .یادش به خیر خودمون بچگی هامون سوار این چرخ وفلک ها می شدیم چه حالی داشت ..حالا نوبت کیارش بود سوار این چرخ وفلک ها بشه و اینم کیارش سوار بر چرخ وفلک وچند تا عکس دیگه بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
2 خرداد 1391

کیارش و قلک

برای اینکه به کیارش پس اندازکردن رو یاد بدیم رفتیم و یه قلک براش خریدیم .البته خودش قلکش رو انتخاب کرد و برای اینکه انگیزه پول جمع کردن داشته باشه یکی از اسباب بازیهای موردعلاقه شو که دوست داره براش بخریم مشخص کردیم و بهش گفتیم اگه پولهاتو جمع کنی برات دایناسور بزرگ می خریم حالا پسرم هرچی پول خرد داریم از ما می گیره و میندازه تو قلکش دیروز هم کیارش اومده پیشم می گه مامان یه بچه ای تو مهدکودک بود مامانش براش جایزه خریده منم خیلی پسر ساکتی ام برا منم جایزه بخر بده به خانم معمم(معلم)تا به من بده اینم عکس قلک کیارش ...
2 خرداد 1391

روزمادر

مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود! مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن.... روز مادر مبارک ...
24 ارديبهشت 1391

کیارش و هفته قبل

هفته قبل که کیارش رو به مهدکودک بردم باز هم گریه کرد وبی قراری و اصلا راضی نمی شد به مهدکدوک بره. بنابراین تصمیم گرفتم مهدکودکش رو عوض کنم با پرس وجو از دوستانم یک مهد کودک خوب که نزدیک خونه مون هم هست پیدا کردم و کیارش رو به اونجا بردم .به جز روز اول که بی تابی وبی قراری می کرد خوشبختانه بقیه روزها با میل ورغبت می رفت .تو مهدکودک یک آموزشگاه زبان هم وجود داره که کیارش رو اونجا هم ثبت نام کردم .والان سه روز هم کلاس زبان میره . تو روزهایی که پدریزرگم فوت کرده بود وما درگیر مراسم بودیم کیارش رو صبح ها مهد می بردم و بعداز ظهر هم به عمه اش می سپردم .چون روز اول که با من اومده بود ومنو می دید که گریه می کردم می اومد پیش من و می گفت مامان عی...
21 ارديبهشت 1391

پدربزرگ مهربانم از میان مارفت

هفته قبل پدریزرگ مهربانم از میان مارفت.پدربزرگ عزیزم که همیشه با لبخندهایش ،قصه هایش ما رو شاد می کرد و همیشه در کنارش شاد بودیم وآرامش را به روح خسته مان هدیه می کرد .پدربزرگم را با اشکهایمان بدرقه کردیم و او را به آغوش خاک سرد سپردیم .مهربان یادگار روزهای کودکیم خدانگهدارت ...... روحش شاد ویادش گرامی باد. ...
21 ارديبهشت 1391

یک روز مهم

امروز 8 اردیبهشت هشتمین سالگرد عقد من و بابا داریوش است .روزی که پیوند مقدس قلبهایمان در دفتر زندگی مان ثبت شد .یادش به خیر .....برای ما این روز خیلی حرمت دارد روزی که منتظرش بودیم .آغاز رسمی یک زندگی وثبت رسمی یک عشق. داریوش عزیزم برای همه روزهای خوبی که برایم خاطرات ارزشمندی شد که هیچ وقت تکرار نمی شود .به خاطر همه احساسات پاک و صداقت بی ریایت ازت ممنونم .خدارا به لحظه لحظه عشق مان سوگند می دهم که همیشه نگهدار تو و کیارش عزیزم که حاصل این عشق است باشد .   چه شبی بود و چه فرخنده شبی آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید کودک قلب من این قصه ی شاد از لبان تو شنید     زندگی رویا نیست زندگی زیبایی...
8 ارديبهشت 1391