کیارش و هفته قبل
هفته قبل که کیارش رو به مهدکودک بردم باز هم گریه کرد وبی قراری و اصلا راضی نمی شد به مهدکدوک بره. بنابراین تصمیم گرفتم مهدکودکش رو عوض کنم با پرس وجو از دوستانم یک مهد کودک خوب که نزدیک خونه مون هم هست پیدا کردم و کیارش رو به اونجا بردم .به جز روز اول که بی تابی وبی قراری می کرد خوشبختانه بقیه روزها با میل ورغبت می رفت .تو مهدکودک یک آموزشگاه زبان هم وجود داره که کیارش رو اونجا هم ثبت نام کردم .والان سه روز هم کلاس زبان میره .
تو روزهایی که پدریزرگم فوت کرده بود وما درگیر مراسم بودیم کیارش رو صبح ها مهد می بردم و بعداز ظهر هم به عمه اش می سپردم .چون روز اول که با من اومده بود ومنو می دید که گریه می کردم می اومد پیش من و می گفت مامان عیبی نداره گریه نکن بابابزرگ مریض شده الان آمبولانس اونو می یاره ودائم منو می بوسید فدای پسرم بشم که این چیزها رو می فهمید وبه مامان دلداری می داد.