كيارش و اين روزها
اين روزها كيارش ديگه خيلي خوب ميره مهدكودك .واقعا ديگه خيالم راحت شد .خيلي مرحله سختي بود كه خوشبختانه پشت سر گذاشتم .احساس مي كنم كيارش يه كمي بزرگتر شده وحرفهامو بيشتر مي فهمه و راحتتر مي تونم چيزها رو براش توضيح بدم.از اين بابت خيلي خوشحالم .ديشب مهمون داشتم وكيارش كلي با پسرعموم كه سه سال از كيارش بزرگتره بازي كرد براي همين اتاقش به هم ريخت و نامرتب شد .امروز كه از خواب بيدارشدم و داشتم خونه رو مرتب مي كردم كيارش اومد پيشم وگفت مامان اتاقم نامنتب (نامرتب)شده بايد منتبش كنيم من نمي تونم تو هم بايد بياي كمكم.منم با كمال ميل رفتم كمكش و اتاقش رو مرتب كرديم.
منم كه منتظرم تا تابستون شروع بشه و كيارش رو تو كلاسهاي تابستوني ثبت نام كنم .
چند روز پيش رفتيم پيش دخترخاله ام كه زايمان كرده بود و يه دختر به دنيا آورده وپسر بزرگش بامداد كه يك سال از كيارش كوچكتره و دوست كيارش حساب مي شه خواهر دار شده .حالا از روزي كه اومديم خونه مون كيارش مرتب به من ميگه مامان يه خواهري برام از دنيا بيار ومن خواهر دوس دارم .مي خوام باهاش بازي كنم ديگه كار تا اونجا پيش رفت كه برگشته ميگه مامان بيا بريم مغازه يه خواهري بخريم بذاريم تو شكمت تا از دنيا بياريش