ماجراهای کیارش
چندروز پیش سوار ماشین شدیم که بریم خونه آقاجون کیارش .توی مسیر ماشین خیلی تند می رفت طوری که وقتی رسیدیم سر کوچه و من بهش گفتم نگهدار ترمز محکمی کرد و من وکیارش که جلوی ماشین نشسته بودیم مخصوصا کیارش که بغل من بود به سمت جلو پرت شدیم یکدفعه کیارش برگشت به آقای راننده گفت :عمو دیگه تند رانندگی نکن باشه .آقای راننده هم گفت :چشم عمو.خلاصه من کلی به پسرم افتخار کردم. یکی دیگه از حرفهای بامزه کیارش این بود که دیروز اومدم لبو رو پختم و به کیارش دادم خورد .دیشب بعد از بازی با طاها پسر عمه اش که ما رو مجبور کرد ساعت 8 شب بریم دنبالش و بیاریمش خونه مون تا آقا کیارش باهاش بازی کنه اومد پیشم و دیدم چشماش قرمزه بهش گفتم چرا چشمات قرمز شده ؟....
نویسنده :
آذر
17:56