کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

ماجراهای کیارش

چندروز پیش سوار ماشین شدیم که بریم خونه آقاجون کیارش .توی مسیر ماشین خیلی تند می رفت طوری که وقتی رسیدیم سر کوچه و من بهش گفتم نگهدار ترمز محکمی کرد و من وکیارش که جلوی ماشین نشسته بودیم مخصوصا کیارش که بغل من بود به سمت جلو پرت شدیم یکدفعه کیارش برگشت به آقای راننده گفت :عمو دیگه تند رانندگی نکن باشه .آقای راننده هم گفت :چشم عمو.خلاصه من کلی به پسرم افتخار کردم. یکی دیگه از حرفهای بامزه کیارش این بود که دیروز اومدم لبو رو پختم و به کیارش دادم خورد .دیشب بعد از بازی با طاها پسر عمه اش که ما رو مجبور کرد ساعت 8 شب بریم دنبالش و بیاریمش خونه مون تا آقا کیارش باهاش بازی کنه اومد پیشم و دیدم چشماش قرمزه بهش گفتم چرا چشمات قرمز شده ؟....
20 دی 1390

کیارش و ماجرای آدامس

یه شب که مشغول انجام کارهام بودم از کیارش غافل شدم و بعد از انجام کارهام رفتم دیدیم کیارش یک بسته آدامس موزی رو از تو آشپزخونه آورده و همه رو جویده و قورت داده بود .معمولا من برای کیارش آدامس نمی خرم حالا یه دفعه این همه آدامس رو دیده هیجانزده شده بود و همه رو خورده بود.من برا اینکه دفعه دیگه ادامس رو قورت نده دفتر کیارش رو اوردم و توش یه دایره کشیدم و چند تا آدامس جویده گذاشتم توش و چشمهای عصبانی براش کشیدم و گفتم کیارش این عکس دلته تگاه کن چقدر ناراحت و عصبانی شده که تو ادامس هاتو قورت دادی .حالا از اون روز کیارش هرچی می خوره از من می پرسه دلم خوشحال شده؟اونوبرام بکش. اینم نقاشی خودشه از دلش بعد خوردن غذا   &nbs...
19 دی 1390

کیارش و آرایشگاه

وقتی کیارش رو می بردیم آرایشگاه که موهاشو کوتاه کنه همیشه گریه می کرد.حالا که این دفعه همراه آقاجون رفته آرایشگاه دیگه گریه نکرده .وقتی من از سرکار برگشتم خونه بدوبدو اومد جلوم و گفت مامان من موهامو کوتاه کردم و دیگه گریه نکردم .اینم عکس کیارش با موهای کوتاه ...
19 دی 1390

کیارش وکاردستی

وقتی من دارم یه کاری انجام می دم کیارش هی می یاد جلوی دست و پای من و دائم ازم سوال می پرسه . منم یه روز که مشغول کار بودم بسته کبریت رو دادم به کیارش و گفتم بشین و با چوب کبریت ها واسه خودت چیز درست کن .اونم یه مدتی مشغول شد و حاصل کارش شد چند تا هواپیما که عکس یکیشو می ذارم. این قسمتی که دایره سیاه کشیدم  به قول کیارش تیراندازی هاشه .       ...
5 دی 1390

کیارش و شب یلدا

شب یلدا طبق معمول هر سال رفتیم خونه آقاجون(بابای خودم) .کیارش هم خوشحال از این ماجرا با یک پلاستیک اسباب بازی ما رو همراهی می کرد .شب دایی شهرام و زندایی نیلوفر هم اونجا بودن .زندایی کیارش نقاش بسیار خوبی است و کیارش هم از این ماجرا سواستفاده و زندایی رو مجبور می کرد که نقاشی عروسک های Ben10 که به تازگی براش خریدم و بسیار هم شکل های عجیب غریبی دارن براش بکشه و زندایی هم کوتاهی نمی کرد. خلاصه بعد از کلی بازی و بدوبدو کیارش آخر شب که خواستیم بریم خونمون کیارش می گفت که نمیاد و می خواد بخوابه خونه آقاجون.منم نتونستم حریفش بشم و موافقت کردم .البته مجبور شدم بیام خونه خودمون و وسایلم رو بردارم و خودم هم برم پیشش.شب هم رفت خوابید پیش مادر جون و اص...
4 دی 1390

کیارش و سحرخیزی

امروز هم طبق معمول کیارش صبح زود از خواب بیدارشد و منو از خواب بیدار کرد .منم که خیلی خوابم اومد با مقداری عصبانیت ازش خواستم که دست از سرم برداره و اجازه بده بخوابم . اونم رفت با اسباب بازیهاش بازی کنه .بعد از مدتی اومد و منو دوباره بیدارکرد منم که توی خواب بودم و پلک هام سنگین شده بود همینجوری که داشتم باهاش حرف می زدم چشمام بسته می شد.کیارش گفت :مامان چرا چشماتو می بندی؟گفتم : چون خوابم می یاد چشمام خودش بسته می شه.گفت :عیب نداره چسب می زنم رو چشمات که بسته نشه؟(فدات بشم با این راه حل هایی که به ذهنت میاد) خلاصه با خودم گفتم تا بلایی سر چشمام نیومده بهتره بیدارشم .   ...
28 آذر 1390

کیارش و رنگ آمیزی

یه کتاب جدید برای کیارش گرفتم به اسم بچسبان و رنگ امیزی کن که شامل برچسب حیوانات و جای مخصوص اونها توی کتابه که باید برچسب ها رو دربیاری و سرجاشون بچسبونی و بعد مثل رنگی که روی برچسبه حیوون رو رنگ کنی. برچسب ها رو با کمک هم چسبوندیم اما رنگ آمیزی رو کیارش به تنهایی انجام داده که عکسهاشو می ذارم:   ...
25 آذر 1390

مراسم چهل منبر

روز تاسوعا بعدازظهر توی شهر ما مراسمی به اسم چهل منبر برگزار می شود.در این مراسم هرکس با نیت وآرزوی که داره چهل شمع می خره و در خونه هایی که توش مراسم عزاداری امام حسین (ع) بوده روشن می کنه .وقتی به چهلمین خونه می رسه و چهل شمع روروشن می کنه آدرس آخرین خونه رو می گیره که اگه آرزوش برآورده شد  سال بعدیک هدیه برای اون خونه ببره . امسال هم من برای اولین بار توی این مراسم شرکت کردم که به نظرم مراسم جالبی بود البته مراسم در سکوت برگزار می شه و بیشتر خانم ها صورتشون رو با نقاب می پوشونن. به امید روا شدن حاجت همه حاجتمندان. چند تا عکس از این مراسم می ذارم: این هم یه عکس از کیارش که تاسوعا صبح که برای دیدن تعزیه رفتی...
25 آذر 1390

كيارش و ايام محرم

روزهاي گذشته در گير مراسم هاي مربوط به ايام محرم بوديم و نتونستم وبلاگ پسر عزيزم رو آپ كنم . توي روزهاي محرم عمه كيارش از اصفهان اومده بود خونه مادر شوهرم .ديگه ما هم پيش اونها بوديم و كيارش كه كلي بهش خوش گذشت.شب ها هم براي همراهي با مراسم عزاداري بيرون مي رفتيم. روزهاي تاسوعا و عاشورا هم كه نذري مي داديم و مي گرفتيم .خلاصه روزهاي خوبي بود. كيارش هم از ما مي پرسيد كه چرا اينجا اين جوريه و اونجا اون جوريه؟ منم براش توضيح مي دادم كه اين چيزا مال عزاداري امام حسين (ع) است . دوباره مي پرسيد چرا امام حسين مرده؟ منم ديگه نمي دونستم چي بگم مي زدمش به اون راه.حالا كه عزاداري تقريبا تموم شده توي خيابونا مي گه منو ببر امام حس...
23 آذر 1390

کیارش به مدرسه می رود

روز چهارشنبه کیارش و طاها رو برای دیدن نمایشگاه عاشورایی که در مدرسه عمه کیارش (مامان طاها)برگزار شده بود به مدرسه بردم.اول رفتیم داخل نمایشگاه و کیارش و طاها خوب چرخیدن .برای کیارش یک گهواره ای که یک عروسک داخلش گذاشته شده بود خیلی جالب بود .همش می گفت اینجا نی نی خوابیده.بعد از دیدن نمایشگاه و گرفتن تعدادی عکس که البته بچه ها اصلا یکجا نمی موندن که من بخوام عکس بگیرم رفتیم داخل دفتر مدیر مدرسه (خواهر شوهرم) اونجا هم کیارش برای خودش چند تا شکلات و دو تا آبمیوه خورد و با طاها کلی بازی کرد.بعد هم که زنگ زده شد و دختر ها از کلاس اومدن بیرون و تو راهرو غوغا شد.طاها می گفت باید دخترا رو بندازیم بیرون و پسرا رو بیاریم .خلاصه رفتیم توی حیاط و کار...
11 آذر 1390