کیارش و شب یلدا
شب یلدا طبق معمول هر سال رفتیم خونه آقاجون(بابای خودم) .کیارش هم خوشحال از این ماجرا با یک پلاستیک اسباب بازی ما رو همراهی می کرد .شب دایی شهرام و زندایی نیلوفر هم اونجا بودن .زندایی کیارش نقاش بسیار خوبی است و کیارش هم از این ماجرا سواستفاده و زندایی رو مجبور می کرد که نقاشی عروسک های Ben10 که به تازگی براش خریدم و بسیار هم شکل های عجیب غریبی دارن براش بکشه و زندایی هم کوتاهی نمی کرد. خلاصه بعد از کلی بازی و بدوبدو کیارش آخر شب که خواستیم بریم خونمون کیارش می گفت که نمیاد و می خواد بخوابه خونه آقاجون.منم نتونستم حریفش بشم و موافقت کردم .البته مجبور شدم بیام خونه خودمون و وسایلم رو بردارم و خودم هم برم پیشش.شب هم رفت خوابید پیش مادر جون و اصلا پیش منم نخوابید.حالا اگه بهش بگم برو تو اتاقت نمی ره ولی اون شب مستقل شده بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی