تقریبا چهار سال پیش همین موقع بود که رفتم وجواب آزمایش بارداری رو گرفتم و فهمیدم که تو موجود کوچولوی دوست داشتنی توی وجودم شکل گرفتی و مهمان خانه قلبم شدی . با اینکه این خبر تا حدودی منو شوکه کرد ولی به خاطراینکه حاصل عشق من و داریوش حالا تو که یک موجود زنده بودی برام خوشحال کننده بود.وقتی این خبر رو به داریوش که عشق را به من یاد داده بود دادم خیلی خوشحال شد. وقتی رفت بیرون با کلی مواد خوراکی و میوه به خونه برگشت که باید من اونها رو می خوردم به خاطر تو کوچولویی که کم کم داشتم حس مادرانه رو با تو تجربه می کردم و این حس برایم خیلی خوشایند بود.بعضی وقتها باورم نمی شد .یه خودم می گفتم چقدر زود بزرگ شدم .همیشه مادرها برامون بزرگ و قابل احترام بو...