کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

ماجراهای آینوش

آینوش دختر نازم حالا دو ماه و پنج ماهشه و بسیار بامزه صحبت می کنه .خیلی زود حرف زدن رو یاد گرفت . چند وقت پیش ازم خواست ببرمش مهدکودک .به خاطر اینکه کیارش هر روز مدرسه میره اینم دلش می خواست مدرسه بره .حالا بگذریم از اینکه هر روز برای اینکه میارش مشق هاشو بنویسه ما کلی درگیریم . اولین روز مدرسه کیارش که آینوش اولین برگ دفتر مشقش رو پاره کرد و کیارش بی نهایت عصبانی شد که با وساطت باباش و چسبوندن اون برگ دفترش ماجرا ظاهرا ختم به خیر شد .در کل وقتی دو تا بچه داری بیشتر وقتت در حال میانجی گری و وساطته خلاصه از همه این حرفها که بگذریم آینوش رو به مهدکودک بردم و اولین روز بدون هیچ گونه گریه و زاری به مهد کودک رفت .دومین روز هم همچنین ...سوم...
20 مهر 1395

ما برگشتیم

سلام وبلاگ کیارش کوچولوی من که حالا با بودن آینوش وبلاگ دو تاییتون شده .... امروز تاسوعاست و کیارش عاشق روزها و شبهای محرم است .الان با پدرم رفته تعزیه .چند روزه منتظر برگزاری مراسم تعزیه است .چند روز پیش گفت : برام پیرهن سیاه بخرید اینجوری آبروم میره و همراه باباش رفت و پیراهن سیاه همرا با آرم خرید . کیارش حالا دیگه کلاس سومه .کیارش کوچولوی من حالا دیگه بزرگ شده و میتونه بخونه و بنویسه .میخوام آپدیت وبلاگ رو دیگه به خودش بسپارم.
20 مهر 1395

نوشته کیارش به بهانه سریال کیمیا

یک روز عراقیا به خرمشهر حمله کردند و خرمشهر از خودش دفا کرد ولی آن ها پیروز نشدند و عراقیا پیروز شدند ولی آنها آمدن به شمال و شمالم از خودش دفا کرد ولی آن هم پیروز نشدن و جلوتر رفتند و دیدند که یک نفر دارد با نارنجک حمله می کنم و  که نارنجک در زیر تانک عراقیا افتاد همه ی عراقیا شهید شدند. ...
24 دی 1394

خاطرات کیارش به قلم خودش

روزی روزگاری پاییز شروع شد و کیارش می رفت مدرسه و درس می خواند.وقتی که در کلاس شدخوش حال شد و گفت :چه قدر تمیز!مشق می نوشت .وقتی مدرسه تمام شدرفت در خانه و فردا دوباره آمد به مدرسه و خوش حال شد و گفت "خدایا شکر که دوباره به مدرسه آمدم و روز تعطیلی شروع شد. 94.10.5
24 دی 1394

رفتن به مشهد

هفته گذشته قسمت شد و ما به مشهد رفتیم .مشهد فوق العاده شلوغ بود.کیارش برای اولین بار بود که به مشهد میرفت .روز اول که رسیدیم رفتیم زیارت حرم امام رضا (ع).کیارش همراه باباش از قسمت مردونه وارد شد و ما از قسمت زنونه که به دلیل شلوغی من اضلا نتونستم تا ضریح برم .و اما مشاهدات کیارش از زبان خودش: مردم حمله میکردن به قبر امام رضا و دوباره میخواستن اونو بکشن .مامان چرا مردم حمله میکنن و همدیگه رو هل میدن .اونا باید دعا بخونن نه اینکه حمله کنن .واقعا حرف درست رو باید از زبون بچه شنید. خلاصه روزای بعد هم به مجتمع های تجاری و طرقبه رفتیم .در کل سفر کوتاه و مفیدی بود. ...
20 شهريور 1394