سفر به شمال کشور
✍️ تایید و ثبت مطلب
کیارش و طاها
کیارش و طاها در سراب گاماسیاب نهاوند کیارش و طاها در سراب گاماسیاب نهاوند...
نویسنده :
آذر
19:34
جشن آخرین روز مدرسه کیارش
تولد باب اسفنجی 9 سالگی کیارش
این روزهای ما
لباس هامو پوشیدم آماده بشم برم سرکار آینوش : مامان میخوا کجا بری؟ من : می خوام برم اداره آینوش : داداش میاد؟ من:نه آینوش : بابا میاد من: نه آینوش : پس کی میاد؟ من : آقا جون میاد پیشت آینوش : پس برو دیده (دیگه ) صبح شده کیارش مثل همیشه زود از خواب بیدار شده آینوش هم بیدار میشه و من یه شعر براش می خونم کیارش : مامان هیچ وقت این شعر رو برا من نخوندی من : خوب تو همیشه زودتر از من بیدار می شی کیارش :اون روز که من ساعت نه ونیم بیدار شدم ولی تو ساعت نه این شعر رو برام نخوندی و با یه حسرت خوش به حالت آینوش. از خونه بابام آش رشته آوردم کیارش خیلی آش رشته دوست داره آینوش : مامان آش رشته خریدی؟...
نویسنده :
آذر
18:17