کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

ماجراهای آینوش

1395/7/20 10:41
نویسنده : آذر
345 بازدید
اشتراک گذاری

آینوش دختر نازم حالا دو ماه و پنج ماهشه و بسیار بامزه صحبت می کنه .خیلی زود حرف زدن رو یاد گرفت .

چند وقت پیش ازم خواست ببرمش مهدکودک .به خاطر اینکه کیارش هر روز مدرسه میره اینم دلش می خواست مدرسه بره .حالا بگذریم از اینکه هر روز برای اینکه میارش مشق هاشو بنویسه ما کلی درگیریم . اولین روز مدرسه کیارش که آینوش اولین برگ دفتر مشقش رو پاره کرد و کیارش بی نهایت عصبانی شدعصبانیکه با وساطت باباش و چسبوندن اون برگ دفترش ماجرا ظاهرا ختم به خیر شد .در کل وقتی دو تا بچه داری بیشتر وقتت در حال میانجی گری و وساطتهبدبو

خلاصه از همه این حرفها که بگذریم آینوش رو به مهدکودک بردم و اولین روز بدون هیچ گونه گریه و زاری به مهد کودک رفت .دومین روز هم همچنین ...سومین بار که خواستمش ببرمش یه کمی خواب آلود بود و گریه کرد منم نبردمش ....

روز بعدش خیلی منطقی گفت :دیگه نمیرم مهد تودتت(کودک) میخوام برم خونه آجون(آقا جون).منم فعلا کوتاه اومدم .

آینوش تو این شبهای محرم صدای طبل رو می شنید بسیار مشتاق رفتن و دیدن اونها شده بود .می گفت بریم طبل ندا تنیم .بریم پیش بچیا.

چند روز پیش من و داریوش و آینوش رفتیم سینما فیلم فروشنده روببینیم برای اینکه مناسب سن کیارش نیست اونو نبردیم .آینوش اول خوابید بعد که بیدار شد خیلی جدی تا آخر فیلم رو نگاه کرد و حالا هم میگه دوباره بریم سینما.تعجب

و کار جالب دیگه آینوش اینه که همه چیز رو بلده و ما هر کاری میخوایم براش انجام بدیم میگه :خودم بِلدم.و اگه نتونه انجامش بده میاد خیلی جدی میگه خودم بِلد نیستم.زیبا

کیارش داشت خیلی جدی یه چیزی  رو با هیجان تعریف می کرد من و داریوش هم داشتیم گوش می دادیم یه دفه آینوش به کیارش اشاره کرد و گفت :این دورود(دروغ)میده(میگه) خندونک

با ماجراهای جالب  کیارش و آینوش برمی گردمبای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)