کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش وشعبده بازی

امروز صبح که از خواب بیدار شدم  کیارش اومد وگفت مامان می خوام برات شعبده بازی کنم .یه دستمال کاغذی اورد و جلوی من گرفت .یکدفعه اونو از هم باز کرد وگفت حالا شد دوتا. اینم شعبده بازی پسر شعبده باز من .کلی خندیدم . ...
22 تير 1392

کیارش وپیش دبستانی

سلام ما برگشتیم .نمی دونم به خاطر هوای گرم تابستونه یا تنبلی مامان آذر که وبلاگ کیارش رو آپدییت نکردم .به هر صورت ما اومدیم .کیارش رو هفته گذشته تو پیش دبستانی سما ثبت نام کردم .اینکه کیارش می خواد وارد جایی بشه که شکل مدرسه داره ودیگه از حالت مهدودک خارج می شه براش جالب وهیجان انگیز بود .اول قبول نمی کرد ببرشم تا اینکه پسر یکی از دوستام به اسم بنیامین هم اونجا اومد وکیارش راضی شد . برای من هم خیلی جالبه که کیارش بزرگ شده و می خواد بره مدرسه .خیلی خوشحالم بزرگ مرد کوچولوی من . ...
22 تير 1392

روزپدر

دستان پدرم  محکم ترین ستون دنیاست .تکیه گاه مهربانم سبز باشی وپایدار.  پدر عزیزم وهمسر مهربونم روزتون مبارک . ...
3 خرداد 1392

کیارش وسفر به شیراز

سلام .ما برگشتیم .از تاریخ 17  تا 23 اردیبهشت رفتیم شیراز .چند روز هم مهمون خونه عمه مژگان بودیم . خیلی بهمون خوش گذشت .جای همه دوستان خالی.... عکس های شیراز: ...
3 خرداد 1392

روز مادر

اکنون که مادر شده ام می دانم که مادر بودن یک عشق است از بی نهایت ترین نقطه مکان وزمان تا اینجا.عشق به موجودی که بخشی از من است .کودکم تو می خندی ومن سرشار از زندگی می شوم.تو می گریی و تکه تکه وجود من در اشک های تو جاری می شود ،تو زندگی می کنی و من نفس می کشم . ومادرم در این دنیای شلوغ دستت را از روی شانه ام برندار که هویتم کمرنگ می شود میان این آدمهای شلوغ .نگاهم کن که نگاهت برای من رنگ زندگی است . مادرم روزت مبارک که همه روزها روز توست . ...
11 ارديبهشت 1392

کیارش وتولدفرنود

پنج شنبه شب هفته گذشته تولدیکسالگی فرنود پسر دخترداییم بود.خیلی بهمون خوش گذشت . از راست:اشکان-بهراد-فرنود بغل مامانش-شایان-بامداد-الینا-کیارش-آیدا-پارمیدا ...
11 ارديبهشت 1392

کیارش وتفریح

روزجمعه رفتیم خارج شهر تا از طبیعت زیبای استانمون بهره ای ببریم .همراه آقاجون .مادرجون ودایی شهریار وفامیل های دیگه راهی شدیم تا به مقصدمون که تالاب های شهر پلدختر بودن برسیم .پس از دو ساعت به تالاب های زیبا ی اونجا رسیدیم .واقعا لذت بردیم از این اینهمه زیبایی .عکس های روز جمعه رو می ذارم که گویای بخشی از زیباییهای اونجاست ...
7 ارديبهشت 1392

روزهای کیارش

به اردیبهشت رسیدیم .ماه موردعلاقه من. ماه سبز وبهشتی .ازکودکی اردیبهشت برایم زیبا بود وحالا پرازخاطرات .روزهایمان سپری می شوند.گاهی به دامان طبیعت می رویم وبیشتر سرگرم کارهای روزمره هستیم.کیارش هم همچنان مشغول بازی ورفتن به مهدکودکه.دایره لغات زبانش بیشتر شده .چند تاشعر جدید یاد گرفته .بن بن بن رایانه ای رو که براش سفارش داده بودم رسید وسرگرمه.کیارش بیشتر دوست داره با کامپیوتر بازی کنه تا اسباب بازی .ولی من براش زمان گذاشتم .بهش می گم چشمات ضعیف می شه بیا کنار.حالا هروقت من وباباش یه مدت می شینیم پای کامپیوتر میاذ می گه الان چشماتون ضعیف می شه دیگه نوبت منه. جمعه به خاطر مهمونی عمه آزیتا رفتیم خونه شون .مهمونها چند تا دختر همراهشون بود شیطو...
1 ارديبهشت 1392

کیارش وبهانه هاش

روز 15 فروردین رفتیم بیرون(اطراف شهر) تا بهره بیشتری از بهار ببریم .واقعا هم اطراف شهر ما زیباست وسبزوبهار رو همه جا می شه دید .همه جا سرشار از بهار است .خوش به حال روزگار........ وقت ناهار که شد وما مشغول غذا خوردن شدیم .کیارش علاقه زیادی به نوشابه داره وچون توی خونه خودمون نوشابه خوردن ممنوعه .وقتی مهمون داریم یا مهمونی میریم کیارش سر سفره مرتب درخواست نوشابه می کنه .حالا نوشابه رو که براش ریختیم توی لیوان گفت من یخ می خوام .مامانم یه دونه یخ از توی دوغ درآورد ویواش انداخت توی لیوان کیارش که دیگه بهانه نگیره .کیارش تا شروع کرد به خوردن گفت این نوشابه مزه دوغ می ده نمی خوام .منم نوشابه رو ریختم ودوباره نوشابه براش انداختم تو لیوان ....
17 فروردين 1392

خاطرات کیارش از زبون خودش

خاطرات کیارش از زبون خودش : توی عید عکس گرفتم .عمه مژگان اومد برام جوجه آورد .با طاها بازی کردم .طاها رفت خونه جدیدشون که ساخته بودن .چیزامو جابه جا کردیم .عکسمو انداختم روی تقویم .بازی کردم .عمه مژگان برام خرس با حیوون با نقاشی خرید .دایی بهرام اومد .دایی بهرام برام بن 10 خرید.رفتم پارک جنگلی با عروسک های دزد ذریایی بازی کردم .درسامو خوندم .جوجه مو گربه برد. عمه مژگان باید یه جوجه دیگه برام بخره .طاها هم جوجه خریده بود یکیشو ن مریض شد مرد .خونه برای جوجه هاش درست کرده بود بهشون سر زدیم .مهدکودک تعطیل بود .همه پول عیدی به من دادن.با آبتین بدوبدو بازی کردیم .خسته شدیم یه کمی نشستیم .مامان برام بیلیارد خرید بالیباس (توپ والیبال) خرید .دو...
17 فروردين 1392