کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش وپدرام

د یروز آقا پدرام بردارزاده عزیزم مهمون ما بود.الان پدرام جونم سه ماهشه .کیارش کلی ازش مواظبت می کرد .ظهر که خوابیده بود کیارش با خونسردی اومد پیش ما وگفت مامان فکر کنم پدرام داره خواب می بینه که داره پرواز می کنه .آخه داره دستاشو تکون می ده .مامان پدرام رفت بهش سر زد و وقتی اومد گفت کیارش راست میگه از روی بالش افتاده وبرگشته روی صورتش .اگه نمی رسیدم می افتاد .قربون پسر مسئولیت پذیرم برم .عکسهای کیارش وپدرام: ...
10 دی 1392

کیارش ونقاشی های جدید

کیارش این روزها بیشتر از همه چیز به نقاشی علاقه مند شده .دفترها وسررسیدهای ما از دست کیارش در امان نیست .اینم چند تا از نقاشی های کیارش امام حسین (ع) ویزید ...
8 دی 1392

نتیجه سونوگرافی

ر فتم سونوگرافی برای تعیین جنسیت وسلامتی کودکم .دلهره ای عجیب مرا بیقرارتر از همیشه کرده بود .خدایا مشکلی وجود نداشته باشد. و برای جنسیت . دکتر به صفحه مونیتورش می نگرد .من هم با دقت به چهره اش می نگرم  .می گوید خدا روشکر مشکلی نیست وکودکی سالم در درونت شناور است .جمله جنینی زنده ومتحرک دیده می شود در پایین برگه سونوگرافی مرا سرشار از شوق می کند .و اما جنسیت کودکم اضطرابی شیرین را در درونم شعله ور می سازد . دوباره به چهره اش می نگرم .میشه بگید جنسیتش چیه ؟ می گوید دختری هستی از تبار آفتاب .مانند ماه ومن پرواز می کنم تا کودکی هایم .تا روزهایی که همیشه آرزوی داشتن خواهری کوچکتر را داشتم .دختری از جنس من .خدای من باز هم برایم خدایی کرد...
6 دی 1392

کیارش وخبر جدید

اینکه این روزها نبودیم دلیلش حال بد من به خاطر بار داری بود .از اینکه خدای مهربونم باز هم  کودکی به من هدیه  می کند وشنیدن این خبر برای اولین بار منو شوکه کرد .از لحاظ روحی مدتی طول کشید تا با خودم کنار بیام .خدا رو شکر کردم وسلامتی کودکم رو از خدا خواستم .سه وماه نیم از بودن کودکم می گذرد .واقعا روزهای سختی رو گذروندم .حال بد خودم از یک طرف .رفتن به اداره از طرف دیگر وتکلیف های پیش دبستانی وکارهای مربوط به کیارش باعث شد که این روزها نباشیم .الان خدا رو شکر حالم یه کمی بهتر شده .کیارش هم تا حالا خوب با موضوع کنار اومده و شنیدن این خبر که ما یه نی نی داریم واقعا اون رو خوشحال کرد .کیارش هم سخت منتظر تولد اون هست .اون رو با دل ...
16 آذر 1392

ما برگشتیم با یه خبر جدید

سلام .ما با وقفه ای نسبتا طولانی برگشتیم .اینکه نبودیم دلیل دارد .کیارش همچنان به پیش دبستانی می رود و سرشار از شور است .تقریبا کتاب الفباشون تموم شده و این هفته جشن الفبا دارن .خودش از این بابت خیلی خوشحاله ومی گه من دیگه می تونم بخونم وسواد دارم .خوشحالم که کیارش از این یادگیری خوشحاله.واما خبر جدید ما در پست بعدی....
16 آذر 1392

;کیارش وسوادآموزی

کیارش این روزها به پیش دبستانی می رود. کیارش به زبان خودش این روزها این کاراها رو انجام می ده:کیارش خیلی پسر خوبیه .کمک مامانش می ده .از خداتشکر می کنه.مدرسه میره .تو مدرسه گریه نمی کنه. پسر خوبی شده.وقتی مامانش می ره سرکار مامانشو نمی خواد.آروم آروم راه میرم .بدوبدو نمی کنم. خلاصه اینکه کیارش صبح ها ساعت 7:15 صبح میره وساعت 12:30 وبعدازظهر ها هم ساعت 12:00 می ره وساعن 17:30 خونه هست .البته با سرویس .کیارش  داره سواد یاد می گیره .خانم معلمشون با خمیر بازی داره حروف الفبا یادشون می ده .وقتی امشب کیارش برام با خمیر آو ب رو نوشت خیلی خوشحال شدم .اینم عکسهاش ...
23 مهر 1392

جشن ورود به مدرسه

روز 30شهریور جشن ورود به مدرسه کیارش برگزار شد .منم با خوشحالی صبح بیدار شدم ولباسهای فرم مدرسه کیارش رو پوشیدم و مصمم تر از همیشه همرا کیارش سوار ماشین شدیم ورفتیم تا اولین روز مدرسه را باهم ججشن بگیریم .به خاطر وجود بنیامین پسر دوست خوبم زهره کیارش از رفتن به مدرسه خوشحال بود .توی خیابون کیارش وبنیامین دست در دست هم راه می رفتند ورهگذران لبخندی می زدند .شاید یاد اولین روز مدرسه شان افتاده بودند .یادش بخیر .....واما عکس های کیارش ...
31 شهريور 1392

26شهریور

عکس های  کیارش در عروسی شیما .البته توی جشن عروسی که اینقد سرم شلوغ بود وکیارش در حال بازیگوشی که نتونستم ازش عکس بگیرم .این عکس ها متعلق به ججشن حنابندونه .   ...
31 شهريور 1392

بوی ماه مهر

سلام ما برگشتیم .از خاله نسترن ومامان محمدرضا که جویای احوالمون بودن خیلی ممنونم. این مدت خیلی سرمون شلوغه .خریدهای ماه مهر وعروسی شیما دختر عمه کیارش کارهایی که این روزها ما رو درگیر کرده . اولین برگ پاییزی افتاداز شاخه درخت. پاییز نزدیک است .اندکی از مهر پیداست وهمین مهر،مهر را مهربان می کند .بوی کاغذ ،بوی لباس نوی مدرسه ،وروزهایی که ما به دفتر خاطراتمان سپردیم همه می گویند پاییز می آید.کیارش کوچولوی من می خواهد اولین گامهایش را به پاییز بسپارد.جشن باشکوهی است برای آغاز ومن چقدر پر از شورم .حالا که اولین کیف مدرسه کودکم را بر دوشش می گذارم  وآرزوهای من پرواز می کند تا دوردست ها ،تا آنجا که کودکم در کسوت مردی گامهایش را بلندتر از امر...
24 شهريور 1392

روزهای کیارش به زبان خودش

کیارش داره به حرف آبیه گوش می ده .(آبیه ماجرای فرشته ایه که به کیارش می گه کارهای خوب انجام بده).الان داشتم حیوون بازی وآجر بازی می کردم .برای حیوونام خونه درست کردم .برای سید هم خونه ساختم .بزرگ بشم می خوام خونه ساز بشم .با ماشین چیزامو ریختم بعد جمعشون کردم .دیگه هیچی .می خوام برم مهدکودک .با بچه ها بازی کنم.اسم دوستام ابوالفضل ،کیانا،امیرحسین .آرشام پسر بدیه همش زدن می کنه.الان می خوام کامپیوتر بازی کنم .
22 تير 1392