کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش و فوتبال

دیشب  کیارش و باباش داشتن فوتبال بازی می کردن .یه دفعه کیارش پاش گیر کرد به فرش و خورد زمین . کیارش پاش درد گرفت و گریه می کرد . گفتم : کیارش اگه پات درد می کنه ببریمت پیش آقای دکتر .آقا کیارش که داشت اشک می ریخت گفت : نمیشه مامان ، شبه ، مغازه آقای دکتر بسته است.الهی مامان فدای این نظریاتت بشه. ...
21 ارديبهشت 1390

کیارش و طاها

کیارش به تازگی وقتی با طاها بازی می کنه صداش می زنه بابا شیر. وقتی از هم جدا می شن کلی گریه می کنه که بابامو می خوام.     ...
18 ارديبهشت 1390

کیارش و خودش

بابای کیارش یه عکس از طاها و کیارش گذاشته رو بک گراند موبایلش .کیارش هم که کلی به این عکس ذوق می کنه دیشب گوشی باباشو آورد و گفت : مامان این طاها ،اینم خودشه .منم برگشتم و گفتم خودش کیه.گفت : کیارشه مامان. ...
18 ارديبهشت 1390

کیارش و مظلوم نمایی

آقا کیارش کلی واسه خودش بازیگر شده .به تازگی وقتی دارم یه کاری انجام می دم که نمی خوام کیارش توش دخالت کنه ، می یاد پیشم و شروع می کنه به نالیدن و می گه : مامان تب دارم ،دلم درد می کنه منو ببر پیش آقای دکتر.بعضی وقتها هم یا دستش درد می کنه یا پاش. خلاصه اینقد می گه که من تسلیم می شم و می رم پیشش. ...
18 ارديبهشت 1390

کیارش در پارک

برا اولین بار کیارش رو بردیم به پارک بهشت . همش دنبال ماهی تو آب می گشت .کلی دنبالش رفتیم که نیفته تو آب. خلاصه دردسری شد برامون. بعد هم به دلیل کمبود امکانات و وسایل بازی برا بچه ها رفتیم ورزش.       ...
16 ارديبهشت 1390

کیارش و سیب زمینی

تصمیم گرفتم با کیارش بازی کنم .اومدم یه سیب زمینی آوردم و روش شکل یه خرگوش گذاشتم و مهر خرگوش درست کردم . اول به اون ذوق کرد و مهر خرگوش زدیم .یه دفعه دیدم گوش خرگوش رو خورد منم که ناراحت شدم وداشتم دعواش کردم یه دفعه گفت مامان سیمن زی(همان سیب زمینی) دیگه. ...
12 ارديبهشت 1390

حرف حساب

امروز هم طبق معمول کیارش صبح زود از خواب بیدار شد و اومد که منو از خواب بیدار کنه منم که خیلی خوابم می اومد گفتم مامان خسته است بذار بخوابه . کیارش به پنجره اتاق اشاره کرد و گفت : مامان نگاه کن روزه دیگه شب نیست باید بیدار شیم بریم صبحانه بخوریم .دیدم حرف حساب جواب نداره تسلیم شدم ...
10 ارديبهشت 1390

درباره کیارش

کیارش متولد شهر خرم آباده.من مامان آذر و  بابایی هم آقا داربوش. بعضی وقتها یک پسر باهوش و آرام .بیشتروقت ها هم شیطون و بازیگوش. کیارش سه تا دایی داره و سه تا عمه و دو تا عمو.یک آقاجون و مادرجون و یک مادر.بهترین دوستش طاها(پسر عمه آزیتا) که یکسال و یک ماه از کیارش بزرگتره .به زودی عکسشو می ذارم. ...
9 ارديبهشت 1390

کیارش 07/02/90

امروز کلی سر کیارش شلوغ بود. صبح که طبق معمول زود از خواب بیدار شد و صبحانه مورد علاقه ش عسل وکره رو نوش جون کرد.بعد هم CD سگ بازیگوش و یه کم تمرین زبان انگلیسی. به خاطر فوت یکی از اقوام به مراسم اونها رفتیم .به دلیل همسایه بودن متوفی  با آقا جون و اومدن دایی شهریار از اصفهان کیارش همش در حال رفت و آمد بود. بعد از مراسم هم با مامان اومد اداره و یه کم خوابید. بابا داریوش اومد و کیارشو برد پیش طاها (به قول خودش دوستش).الانم دایی بهرام از مسافرت برگشته و می خواد بره خدمت  آقا کیارش .   ...
9 ارديبهشت 1390