کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش و سیب زمینی

تصمیم گرفتم با کیارش بازی کنم .اومدم یه سیب زمینی آوردم و روش شکل یه خرگوش گذاشتم و مهر خرگوش درست کردم . اول به اون ذوق کرد و مهر خرگوش زدیم .یه دفعه دیدم گوش خرگوش رو خورد منم که ناراحت شدم وداشتم دعواش کردم یه دفعه گفت مامان سیمن زی(همان سیب زمینی) دیگه. ...
12 ارديبهشت 1390

حرف حساب

امروز هم طبق معمول کیارش صبح زود از خواب بیدار شد و اومد که منو از خواب بیدار کنه منم که خیلی خوابم می اومد گفتم مامان خسته است بذار بخوابه . کیارش به پنجره اتاق اشاره کرد و گفت : مامان نگاه کن روزه دیگه شب نیست باید بیدار شیم بریم صبحانه بخوریم .دیدم حرف حساب جواب نداره تسلیم شدم ...
10 ارديبهشت 1390

درباره کیارش

کیارش متولد شهر خرم آباده.من مامان آذر و  بابایی هم آقا داربوش. بعضی وقتها یک پسر باهوش و آرام .بیشتروقت ها هم شیطون و بازیگوش. کیارش سه تا دایی داره و سه تا عمه و دو تا عمو.یک آقاجون و مادرجون و یک مادر.بهترین دوستش طاها(پسر عمه آزیتا) که یکسال و یک ماه از کیارش بزرگتره .به زودی عکسشو می ذارم. ...
9 ارديبهشت 1390

کیارش 07/02/90

امروز کلی سر کیارش شلوغ بود. صبح که طبق معمول زود از خواب بیدار شد و صبحانه مورد علاقه ش عسل وکره رو نوش جون کرد.بعد هم CD سگ بازیگوش و یه کم تمرین زبان انگلیسی. به خاطر فوت یکی از اقوام به مراسم اونها رفتیم .به دلیل همسایه بودن متوفی  با آقا جون و اومدن دایی شهریار از اصفهان کیارش همش در حال رفت و آمد بود. بعد از مراسم هم با مامان اومد اداره و یه کم خوابید. بابا داریوش اومد و کیارشو برد پیش طاها (به قول خودش دوستش).الانم دایی بهرام از مسافرت برگشته و می خواد بره خدمت  آقا کیارش .   ...
9 ارديبهشت 1390

کیارش در پارک آریا

سلام . دیروز همراه مادر،عمه آزیتا،باباداریوش رفتیم پارک آریا .پارک آریا برای بچه های همسن کیارشه.خیلی به کیارش خوش گذشت کلی با دوست (به قول خودش) یا همون طاها کوچولو پسرعمه آزیتاکه یک سال ویک ماه از کیارش بزرگتره سوار تمامی وسایل پارک شدن .البته به ما هم بد نگذشت به هوای بچه ها سوار اژدها که تو آب بود شدیم  تا از اونها مواظبت کنیم. ...
9 ارديبهشت 1390

کیارش در پارک جنگلی مخملکوه

سلام امروز همراه آقاجون،مادرجون،خاله زهراوخاله لیلا رفتیم تفریح پارک جنگلی مخملکوه خرم آباد.البته بارون نم نم می بارید هوا خیلی باطراوت وتازه  شده بود وهمه جا خیلی سبز وزیبا .یادمون افتاد که اکسیژن خالص یعنی چی و نفس کشیدیم .کیارش هم طبق معمول خوشحال از اینکه به پارک جنگلی اومده بود شروع کرد به بازی ودویدن آخرش هم خسته از این بازیها بغل آقاجونش خوابید.دیگه به علت شدید شدن بارون برگشتیم.کیارش هم داخل ماشین علاقه عجیبی به پایین آوردن شیشه داره وهرچی ما می گفتیم نکن تو گوشش نمی رفت که نرفت آخرسر به علت سرما کوتاه اومد.الان هم نشستیم تو خونه وکیارش کوچولو داره با اسباب بازیهاش بازی می کنه.یه گربه ای رو از گردن به یه بند آویزون کرده وداره تا...
9 ارديبهشت 1390