كيارش و جوجه ها
هفته قبل همراه كيارش رفتيم بيرون وبه در خواست كيارش 2 تا جوجه رنگي براش خريدم كه كاش نمي خريدم .فرداي اون روز ما بايد مي رفتيم كرج خونه دايي كيارش كه براش بريم خواستگاري برا همين روز پنج شنبه صبح حركت كرديم و جوجه ها رو با آب و غذا گذاشتيم توي يه جعبه و رفتيم .يكي از جوجه ها خودش مريض بود و معلوم بود كه روز هاي آينده مي ميره.خلاصه روز پنج شنبه بعدازظهر رسيديم و شب رفتيم خواستگاري و جمعه صبح حركت كرديم كه برگرديم،جمعه بعداز ظهر كه رسيديم خونه سريع رفتيم سراغ جوجه ها كه با جنازه جوجه مريض روبرو شديم منم كه حواسم به كيارش نبود برگشتم به باباش گفتم اين جوجه رو ببر بنداز بيرون گربه اي چيزي مي خورش .كيارش تا حرف منو شنيد شروع كرد به گريه كردن و گفت من جوجه ام رو مي خوام .جوجه من نمرده اون خوابيده. ما هم جوجه رو انداختيم تو يه پلاستيك و داديم بهش اونم گريه مي كرد و مي گفت من خودم ازش مواظبت مي كنم تا خوب بشه .خلاصه من كيارش رو بردم حموم و به باباش گفتم جوجه رو بندازه دور تا من با كيارش صحبت كنم .منم كلي با كيارش تو حموم صحبت كردم و بهش گفتم فرشته مهربون الان مي ياد جوجه رو مي بره تا اونو خوب كنه وببرش پيش مامانش اول مي گفت فرشته مهببون(مهربون)رو بزن من خودم جوجه مو مبرم پيش مامانش.بعد از كلي حرف زدن بالاخره راضي شد منم از فرصت استفاده كردم و همراه باباي كيارش و كيارش اون يكي جوجه رو هم به بهانه اينكه مي خوايم ببريم پيش مامانش برديم داديم به يه جوجه فروش ومن از دست جوجه ها راحت شدم .بعد هم به پاس اين همكاري كيارش طاها پسرعمه شو آورديم پيشش كه باهاش بازي كنه .