کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش و مهمونی

1390/4/22 16:34
نویسنده : آذر
398 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب شام رفتیم خونه مامانم مهمونیniniweblog.com.مامانم هم پسر خاله ودختر خاله هامو دعوت کرده بود که اونها هم دو تا پسر کوچولو همراهشون بود.کیارش تا تونست سر وصدا کردniniweblog.comو اجازه نمی دادکه هیچکس به اسباب بازیهاش دست بزنهniniweblog.com.من بیچاره رو مجبور کرده بود با حباب سازش در کل مراسم مهمونی حباب درست کنم و اون بپره و حبابها رو بترکونه.اگه اینکارو انجام نمی دادم جیغ می زد و نق ونوق می کرد.خلاصه یه ماشین هم با بند بسته بود به کمرش .هر جا هم که رفت و آمد می کرد ماشین دنبالش می رفتniniweblog.comو یه کارایی می کرد که تا الان انجام نداده بود.شیشه ماهی عید که توش گوی های رنگی ژله ای بود هم توی دستش بود و به هیچکس نمی داد. تا اینکه بعد شام رفت تو حیاط و شیشه از دستش افتاد و شکست و یه ذره دستش زخم شد .یه گریه ای راه انداختniniweblog.comکه هر کس می دید فکر می کرد مهم ترین وسخت ترین عمل جراحی رو انجام داده .خلاصه یکی چسب می آورد یکی می اومد دلداریش بده .هیچ فایده ای نداشت.کیارش دائم گریه می کرد و می گفت شیشه ام شکسته .دستم داره خون می آد.هر چی می گفتم مامان خوب شده زیر بار نمی رفت.البته بعد از ختنه کیارش خیلی به خون وچسب زخم حساس شده و می ترسه.من وباباش هم سوار ماشین شدیم و کیارش رو بردیم بیرونniniweblog.comو براش خوراکی خریدیم وکلی از دلش در اوردیم ودوباره برگشتیم مهمونی.خلاصه تا صبح کیارش دستمال کاغذی که روی زخمش بود نگه داشت و اجازه نداد بندازمش دور.صبح که از خواب بیدار شد گفت مامان دستم خوب شده نگاه کن.گفتم خدا رو شکر که خودت فهمیدی وگرنه ماجرا همچنان ادامه داشت . اینم از مهمونی رفتن ما.

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان محمد جون
22 تیر 90 18:39
هميشه به مهموني ،ان شاا... هميشه شاد باشين
معصومه مامان سهند
28 تیر 90 15:19
قربون شیطونیهات بشم خاله جون حسابی حال همه رو جا آوردی