کیارش و مهمونی
دیشب شام رفتیم خونه مامانم مهمونی.مامانم هم پسر خاله ودختر خاله هامو دعوت کرده بود که اونها هم دو تا پسر کوچولو همراهشون بود.کیارش تا تونست سر وصدا کردو اجازه نمی دادکه هیچکس به اسباب بازیهاش دست بزنه.من بیچاره رو مجبور کرده بود با حباب سازش در کل مراسم مهمونی حباب درست کنم و اون بپره و حبابها رو بترکونه.اگه اینکارو انجام نمی دادم جیغ می زد و نق ونوق می کرد.خلاصه یه ماشین هم با بند بسته بود به کمرش .هر جا هم که رفت و آمد می کرد ماشین دنبالش می رفتو یه کارایی می کرد که تا الان انجام نداده بود.شیشه ماهی عید که توش گوی های رنگی ژله ای بود هم توی دستش بود و به هیچکس نمی داد. تا اینکه بعد شام رفت تو حیاط و شیشه از دستش افتاد و شکست و یه ذره دستش زخم شد .یه گریه ای راه انداختکه هر کس می دید فکر می کرد مهم ترین وسخت ترین عمل جراحی رو انجام داده .خلاصه یکی چسب می آورد یکی می اومد دلداریش بده .هیچ فایده ای نداشت.کیارش دائم گریه می کرد و می گفت شیشه ام شکسته .دستم داره خون می آد.هر چی می گفتم مامان خوب شده زیر بار نمی رفت.البته بعد از ختنه کیارش خیلی به خون وچسب زخم حساس شده و می ترسه.من وباباش هم سوار ماشین شدیم و کیارش رو بردیم بیرونو براش خوراکی خریدیم وکلی از دلش در اوردیم ودوباره برگشتیم مهمونی.خلاصه تا صبح کیارش دستمال کاغذی که روی زخمش بود نگه داشت و اجازه نداد بندازمش دور.صبح که از خواب بیدار شد گفت مامان دستم خوب شده نگاه کن.گفتم خدا رو شکر که خودت فهمیدی وگرنه ماجرا همچنان ادامه داشت . اینم از مهمونی رفتن ما.