کیارش و داستان خورشید خانم
دیشب که داشتم کتاب شعر درسی برای گنجشک که مال بچگی های خودم بوده و داستانش این جوریه که یه جوجه گنجشک در باغ سبز وزیبایی به دنیا می یاد و خورشید رو خیلی دوست داره .یه روز آسمون ابری میشه و خورشید خانم زیر ابرها پنهان میشه .جوجه قصه ما خیلی غمگین می شه .می ره پیش مامانش و سراغ خورشید رو می گیره .احساس می کنه که خورشید مرده .خلاصه مامانش براش توضیح می ده که چه اتفاقی افتاده و بهش می گه که خورشید فردا از زیر ابرها بیرون می یاد و فردا هم خورشید خانم بیرون می یاد و گنجشک کوچک کلی خوشحال می شه. حالا یه جایی تو قصه می گه که :
وقتی که خورشید از تابش افتاد گویی که دنیا از جنبش افتاد
کیارش گفت مامان پس تابش کجاست .خورشید از تاب افتاده.منم کلی خندیدم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی